جدول جو
جدول جو

معنی پخ پخی - جستجوی لغت در جدول جو

پخ پخی
قلقلکی، مبتلا به تنگی نفس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پخ پخ
تصویر پخ پخ
بخ بخ، په په، به به
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخپخو
تصویر پخپخو
غلغلک، عمل تحریک ماهیچه های بدن به وسیلۀ انگشت یا وسیلۀ دیگر به طوری که موجب خنده شود، قلقلک، پخلوچه، پخلیچه، غلغج، غلمچ، غلغلیچ
فرهنگ فارسی عمید
(پَ پَ / پِ)
حالت و چگونگی په په (پپه) ، پخمگی. چلمنی. گولی. رجوع به پپه و په په شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ خْ پَ / پِ)
پخلوچه. پچلیچه. غلغلیچ. غلملیچ. (رشیدی). غلفچ. غلمچ. قلفچه. غلغلک. غلغلی. و آن چنانست که انگشت در زیر بغل کسی کنند و بنوعی بجنبانند که بخنده افتدیا کف پای یا کف دست خارند بدان مقصود:
در میان فرس میدانی چه باشدپخپخو
در هری پخلوچه گویند از صغیر و از کبیر.
نیازی صاحب فرهنگ منظومه (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(پَ پَ)
په په. به به. خوش خوش. بخ بخ. آفرین. طوبی لک. مرحبا بک
لغت نامه دهخدا
(پِ لُ پُ)
در تداول عوام، ساخت و پاخت. قرارهای محرمانه
لغت نامه دهخدا
(پَ سِ)
پشت پای یا شاید بمعنی تیپا و اردنگ: در جمله نزدیک آمد که این هراس فکرت و ضجرت بر من مستولی گرداند وبه یک پس پای در موج ضلالت افکند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ)
بازیچۀ اطفال است، دارای دسته و سری که ظرف کوچک بستۀ میان تهی است و در آن چند دانه ریگ است و بچه ها آنرا تکان داده از صدای آن لذت میبرند. (فرهنگ نظام). جق جقه
لغت نامه دهخدا
تصویری از پخ پخ
تصویر پخ پخ
آفرین، به به، بخ بخ
فرهنگ لغت هوشیار
تحریک اعصاب سطحی وروجلدی زیر بغل یا کف یا بوسیله انگشت یا پر مرغ و یا شیئی دیگر که نتیجه اش واکنش شخص بصورت خنده است. این تحریک ممکنست در نقاط دیگر بدن از قبیل تحریک اعصاب سطحی تهی گاه و شکم نیز انجام شود غلغلک پخلوچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخ پخ
تصویر پخ پخ
((پَ پَ))
آفرین ! مرحبا!
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخپخو
تصویر پخپخو
((پَ پَ خُ))
غلغلک، به خنده آوردن کسی با تحریک زیر بغل یا شکمش، غلغلج، گل خوچه
فرهنگ فارسی معین
پر انباشته مالامال سرشار
فرهنگ گویش مازندرانی
زنگوله ای که صدای بم داشته باشد، گونه ای بازی با گردو در این بازی گردویی را می غلتانند تا
فرهنگ گویش مازندرانی
بسیار ریز
فرهنگ گویش مازندرانی
سرمایی، کسی که زیاد سردش شود
فرهنگ گویش مازندرانی
فردی که در رعایت بهداشت اغراق کند، وسواسی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی اسباب بازی شبیه تفنگ که از ساقه ی توخالی برخی گیاهان
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای جوشش آب و ترکیدن حباب های آن
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع بازی های بومیاین بازی با گردو انجام می شود و بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بام پوش گیاهی شبیه گاله
فرهنگ گویش مازندرانی
درکنار هم، غلت، پهلو به پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و رو، پشت و رو
فرهنگ گویش مازندرانی
در گوشی، نوعی سخن گفتن بین دو نفر که ار آن بوی توطئه و تپانی
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای شکستن حباب، صدای سرفه ی متوالی
فرهنگ گویش مازندرانی
چپ چپ نگاه کردن، درهم پیچیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دیر، دیرکاشت، زراعتی که دیرتر از موقع کاشت شود، مجازا
فرهنگ گویش مازندرانی
قمیش سرنا که آواری اصلی سرنا از آن است، بخشی از ساقه ی جو.، گونه ای گنجشک دم دراز و کوچک که از انگلهای درختان تغذیه کند
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای ناهنجار تنفس در نتیجه ی تنگی نفس
فرهنگ گویش مازندرانی
پاشنه ی پاقسمت عقب پا
فرهنگ گویش مازندرانی